13- یادداشت سیزدهم

ساخت وبلاگ

اون روز ثانیه به ثانیه دیدار رو تو ذهنم برنامه ریزی کرده بودم، جوری مشتاق بودم و نوعی تشویش تو وجودم بود که چندین و چند سال بود سابقه نداشت، فکر می کردم برای اولین دفعه یه رابطه رو با کسی که واقعاً دوستش دارم شروع کردم و موفق شدم، فکر می کردم این موفقیت فقط به خاطر اینه که صادقانه رفتار کردم، فکر میکردم "یک زن" هم متوجه شده که من واقعاً مسیر متفاوتی رو دارم طی میکنم، فکر میکردم حتماً باید باور کنه که عاشقانه و صادقانه دوستش دارم و برام مهمه!!! یک دست لباس اضافی، یک وقت خاکی نشم و ... ، کفش اضافی، یک هدیه ناقابل که محتواش رنگ بود و عشق و ...

جواب ها رو تو برگه امتحانی انقدر سریع نوشتم که واقعاً دستم درد گرفت، خیلی سال بود که اینطوری ننوشته بودم، از زمانی که مشق عید می نوشتیم هزار صفحه ...

با سرعت خودمو رسوندم تو ماشین و گوشی رو روشن کردم که زنگ بزنم، اما طبق معمول تو جلوتر از من بودی، اس ام اس اومد که نمیای و ...

باور کن تا چند روز پیش بعضی موقع ها خودخواهانه به خودم میگفتم این دور موندناش شاید به خاطر اینه که می ترسه وابسته بشه و ... ، زهی خیال باطل آقا جون!!!

و من موندم و این حسرت که هیچوقت نشد که بشه، آره عزیزم به نظرت احترام میذارم، باشه چشم، اگه دیدن من برات انقدر سخت و تنفر برانگیزه من دوست ندارم این نفرت رو تشدید کنم. اگر هم از اول می خواستی که یک بار دیگه منو امیدوار کنی و بعد بزنی داغونم کنی حق داری و دمت گرم!!!

قشنگ نوشته بودی که آدم عاقل چرا باید اینطوری رفتار کنه و ...

عزیز دلم من که عاقل نیستم چند ساله که عاشق شدم، عاشق "یک زن" ی که به هیچ زن دیگه ای حسودیش نشد، و کلاً با همه فرق داره، همه چیزاش از نظر من فرق داره!!!   

و من چکار میتونم بکنم، از دیروز تا امروز و تا فردا ، انتظار ...

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۶ساعت 16:51&nbsp توسط من  | 

11- جلسه نابهنگام عشق جان...
ما را در سایت 11- جلسه نابهنگام عشق جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mtrm1 بازدید : 331 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:44